
به گزارش خبرنگار شاهوار فردا، از ابتدا تا انتهای کوچه ای که منزل شهید افضلی در آن قرار داشت ازدحام وسیله نقلیه میهمان هایی بود که هر کجا باشند این حافل را از دست نمی دهند تا شاید قدمی کوچک برای دلگرمی خانواده شهدا و زنده نگه داشتن یادشان برداشته باشند.
در جستجوی خانه بودم با دیدن مردی که از ناحیه چشم جانباز شده و در ورودی درب کوچکی ایستاده بود متوجه محل برپایی محفل شدم بعد از تعارف های مکرر ک اصرار میکردم اول ایشان بروند وارد منزل شدم با راه رویی مملو از کفش های مردانه مواجه شدم که خبر از عدم حضور بانوان میداد کمی نگران و مضطرب کفش هایم را دراوردم و روی کفش های دیگری گذاشتم این ازدحام کفش ها نشانه استقبال بی نظیر این محفل بود.
خانه ای بود به سبک قدیم ساخته شده با آشپزخانه ای قدیمی مردی تقریبا ۴۰ ساله با دیدن من که تنها مهمان خانم محفل بودم خرسند شد و مرا به سمت آشپزخانه راهنمایی کرد وارد شدم خانوم هایی را دیدم ک چادر بر کمر بسته و مشغول تدارکات میهمانی بودند همه چادر های مشکی بر سر داشتند جز پیرزنی که پای سماوری نشسته بود که چین و چروک های صورتش،چادر نماز سفیدش خبر از صاحب خانه میداد.
استقبال گرمش این اطمینان را به من داد که باید مادر شهید باشد کمی جلو رفتم صورتش را بوسیدم دستان سردم را در دستان گرمش فشرد گوشه ای از همان مطبخ نشستم آماده نوشتن شدم یک دقیقه نشده بود که استکان چای را رو به رویم گذاشت متوجه سرمای بدنم شده بود.من فارغ از سوز سرمایی ک از در ورودی می آمد کاغذ و قلم آماده کردم تا مشغول نوشتن شوم صدای مجری مو سپید همیشگی محفل را به سختی میشندیم که مجلس گرمی میکرد اما کلمات به دلیل ازدحام جمعیت واضح نبود.
تصمیم گرفتم سرمای بیشتری را تحمل کنم و داخل راه رو بنشینم از آشپزخانه بیرون آمدم جلوی درب ورودی آقایان نشستم کمی نظم برقرار شد و تلاوت زیارت عاشورا جهت هدیه به روح شهید شروع مجلس شکل رسمی تری به خود گرفته بود ولی رفت و امد همچنان ادامه داشت مجری مو سپید معروف کسی نبود جز حاج عباسی ک عمر خود را صرف راه شهیدان کرده بود و ابتدای روایت را از یار دیرینه شهید شروع کرد ک خودش هم جانباز شده بود.
فرومدی یار دیرینه شهید در دوران دبیرستان در ابتدای صحبت وی با اشاره به کسانی که در زمان جنگ به بهانه می آوردند و بعد از جنگ هم برای گرفتن غنیمت از یکدیگر سبقت می گرفتند گفت ما باید در این برهه از زمان بیشتر یاد شهیدان را زنده نگه داریم و بیشتر این مسئولیت این زنده نگهداشتن بر دوش همین رزمنده ها و جانبازان است آشنایی من با علی افضلی به دوران قبل از انقلاب بر می گردد و ارتباط خانوادگی ما با پدر بزرگوار این شهید.
در در دوران دبیرستان همراه با شهید سید علی سید احمدی و شهید افضلی در زمین راه آهن شاهرود فوتبال بازی می کردیم علی دفاع تیم را عهدهدار بودیم علی در خود فوتبال هم با جدیت خاص بازی را دنبال میکرد به ما روحیه می داد حتی اگر میخواستیم تنبلی کنیم و بازی را جدی نگیریم عصبانی میشد این خصوصیات اخلاقی را نه تنها در بازی ورزش در انجام همه امور داشت معتقد بر این بود که نباید کار را ساده گرفتی اگر قرار بر این است کاری انجام شود باید درست و جدی انجام شود.
بنده بعد از جانباز شدنم در بیمارستان تهران بستری شدم هر کسی که به ملاقاتی من میآمد توصیه به کشیدن سیگار میکرد و همین باعث شد سیگاری شوم و از یک نخ کشیدن تا روزی دو پاکت کشیدن پیشرفت تا اینکه قبل از اعزام علی به جبهه همراه با سید علی سید احمدی از مسجد آمدیم بیرون هم سید علی و هم شهید افضلی به من گفتند ما دوست نداریم شما بعد از شهادت ما سیگار بکشید میخواهیم تا بعد از شهادت مان این کار را ترک کنید.
این گفت و گوی بعد از مسجد ما باعث شد من همان شب سیگار را برای همیشه ترک کنم و با خود گفتم چرا بیستم تا بعد از شهادتشان همین قبل از شهادت ترک می کنم و بسته های سیگار را تقدیم به پدرم کردم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم باور کنید آنقدر هم ترکسیگار سخت نیست فقط یک جو همت میخواهد که من آن شب به یاد این دو عزیز این کار را انجام دادم و همون شب از آنها خواستم تا شهادت شان را خودشان به من خبر دهند.
همان روز عملیات علی بود که من در خوابگاه خوابم برد در خواب شهید علی افضلی و سید علی سید احمدی را دیدم که در حیاط سپاه با کت و شلوار آمده بودند من را در آغوش کشیدند و در همین حال شهید سید علی سید احمدی گفت ما وظیفه داشتیم به شما خبر بدهیم که دادیم بچه ها منتظرند و باید برویم این را گفت که از خواب پریدم و برای بچه های خوابگاه خواب را تعریف کردم برادر شهید احمدی گفت حتماً اسیر شان کردند اما من بدون شک گفتم که به شهادت رسیدند و طبق قول ایشان آمدند و من را خبر دار کردن
در ادامه صحبت ها سیدمحمود همرزم شهید در مهران گفت ما در پاتک فاو شرکت داشتیم و بعد از آن برگشتیم سمت کرمانشاه آنجا مستقر شدیم تا ۲ بعد از ظهر بعد حرکت کردیم سمت دره ای و قبل از اینکه وارد عملیات شویم ما را در ارتفاعات کله قندی بردند تا منطقه را به ما نشان دهند به ما گفتند هر طوری هست باید جلوی عراقی ها را بگیرید نیروهایی هم که اسیر گرفته بودند همه سودانی بودند با هیکل های گنده و سیاه چهره.
فرمانده گردان استاد حسینی معاون حاج عبدالله عرب نجفی بود و فرمانده گروهان جمشید خدابخشی ما از داخل کانال که وارد شدیم انگار عراقی ها منتظر ما بودند و شروع به شلیک کردند و همان اول کانال همه زمینگیر شدند نه با تیربار معمولی بلکه من فکر میکردم با چهار لول بچه ها را مورد هدف قرار میدهند خودم را کشیدم بالای کانال و هر چی صدا میزدم که بیاید اینجا و اینجا خطری شما را تهدید نمی کند کسی جرأت نمیکرد که بیاید فقط سیدعلی حسینی میقان آمد گفت سید تکلیف چیست گفتم نابود کردن شان این را که گفتم در چشم بر هم زدنی ناپدید شد و ۱۰ دقیقه بعد سنگر منفجر شد و تیر بار خاموش شد به داخل کانال آمدیم و گفتیم بلند شوید تمام شد شهید حسن رضایی معاون گروهان بود دستور عقب نشینی داد.
آمدیم در کانال تا آنهایی را که مجروح شدند تا جایی که می توانیم برداریم و برگردیم عقب به مجروحین گفتیم عراقیها دارند نزدیک می شوند تا جایی که می توانید خود را نجات دهید حتی نفرات را هم با گلوله تانک میزدند و این یعنی به طور واقعی معرکه ای بودبه حسن رضایی رسیدم گفتم بلند شو بریم شما که نشستی در جوابم گفت سید کار من تمام است تیر درست لگنم را مورد اصابت قرار داده و جسم سنگینم توان راه رفتن ندارد شما مهمات هایتان را برایم بگذارید و بروید ما هم نارنجک هایمان را هر چه که داشتیم گذاشتیم برای حسن و کمک مجروحین کردیم و امدیم بیرون هیچ وقت چهره ای که با جمشید جلوی در کانال روبرو شدم را فراموش نخواهم کرد و هر وقت یاد این صحبت جمشید میافتم گریهام میگیرد که میگفت کجا سید کجا بیایم همه در کانال ماندن و مجروح شدند چگونه اینها را بگذاریم و برویم
با مشقتی بسیار خود را همراه با مجروحین به بغل رودخانه رساندیم و از آشوبها نجات پیدا کردیم از سید علی فارغ نشویم که بعد از ۴۰ روز منطقه آزاد شد و وقتی رفتیم در سنگر تیربار دیدیم ۱۲ عراقی به هلاکت رسیدند شهید سید علی حسینی میقان هم تا کمر در سنگر فرو رفته بود و پاهایش بیرون وضعیت نشان میداد که سیدعلی نارنجک منفجر کرده بود در سنگر و خودش هم با انفجار نارنجک شهید شده بود روی سر حسن رضایی رفتن دیدم به وسیله آرپی جی مجدداً مورد اصابت قرار گرفته بود یعنی تیر خلاص تا ساعت ۱۱ همان روز در کانال درگیری بود و بعد به وسیله علف های خشک شده ای که آنجا بود کانال را به آتش کشیده بودند.در آن عملیات ما حدود ۳۵شهید به جا گذاشتیم
نوبت به پدر بزرگوار شهید، یعنی حجت الاسلام محمد افضلی رسید وی ابتدای صحبتش را از مصادف بودن با سالروز ولادت عبدالعظیم حسنی گفت و خوش آمد گویی به میهمانان ای که بعد از گذشت سالها از شهادت علی به منزل شان قدم گذاشته بودند تا یاد شهید را زنده کنند.
دین جز محبت ،عشق و دوستی چیز دیگری ندارد پس از شما تقاضا می کنم سری به هم بزنید و این محفل ها را پایدار نگه دارید و توصیه بنده به شما این است که روضه سید الشهدا را در منزل بگیرید مجلس ترحیم را هم به این صورت ولی از زمانش بکاهید و طولانی برگزار نکنید.
درست است در بحث علمی سواد آنچنانی ندارم ولی چهل سال است که منبر می روم هنوز علی ۵ ساله نبود بنده انقلابی بودم و در مجالس بزرگانی همچون آقای حجازی و سید عبدالکریم هاشمی نژاد و آقای نوغانی شرکت می کردم معلومات علمی ندارم اما معلومات اجتماعی ام از آن سبقت گرفته است به گفته آن مرجع عالیقدر و گرانقدر جوادی آملی رل میگویم ما باید بار دیگر زیر و رو شویم یعنی جنگ شود تا تصحیح شویم اتفاقات امروز همگی امتحان است گذرا است برادران عزیز این مسئله بنزین انقدر هیاهو نداشت اینها همه گذرا است در این مجالس باید امر به معروف کرد علی خودش تشخیص داد که باید جبهه برود اجباری در کار نبود این تصمیم را گرفته بود و برای من ارزشمند بود در مقابل خانواده هایی که نه شهید و یا سه شهید دارند بنده حرفی ندارم برای گفتن و خاک پای ایشان را باید طوطی های چشمانمان کنیم
حجت الاسلام امینی امام جمعه شاهرود نیز مهمان این محفل بود با اشاره به سالگروز شهید مدرس و شهادت مظلومانه اش توسط رضا خان مزدور بیان کرد: حضرت امام رحمه الله با آن عظمت تحت تاثیر شجاعت و غیرت ایران دوستی طرفداری از ملت و مقابله با استکبار شهید مدرس بود اینها باعث شد تا امام صحبت از شهید مدرس به میان بیاورد مانیز در انتخابات پیش رو در مجلس شورای اسلامی باید در تراز انقلاب اسلامی و شهیدانی که تقدیم کردیم و در تراز گام دوم انقلاب نماینده انتخاب کنیم مثل مدرس اگر نمیشود حداقل در امتداد مدرس باشد یکی از دلواپسی ها در گام دوم انقلاب باید این باشد که در انتخاب قاطبه مردم و نسل جوان به یک بلوغی برسند و قومیت ها وابستگیهای پولی دعوتی ها تأثیرگذار نباشند معیاری تأثیرگذار باشد همچون مدرس که بتواند درد کشور را درک کند شهدا و انقلاب اسلامی راه شهیدان و درد مردم را بشناسد و ادامه راه شهیدان باشد
وصیت نامه شهید افضلی یک کلاس کامل خداشناسی پیغمبر شناسی و شناخت ولی فقیه است حاج حسن از همراهان شهید، می گفت در هر وصیت نامه ای از شهدا شهید پیامی را میخواهد به مخاطب منتقل کند هر شهید وصیت نامه اش پیام خاص خودش را به دنبال دارد علی در وصیت نامه اینگونه نوشت من که به جبهه پا نهادم چیزی نبوده است به غیر از انجام تکلیف ای که مرجع و رهبر هدایت کننده ام امام امتم بر دوشم گذاشته است
در ادامه وصیت علی اینگونه نوشت و انگار پیام وصیتش به زمان حال ما است ملتی که امام و رهبر خود را شناخته و پشت سر او دارند حرکت میکنندو از تمام هستی خود میگذرند من که باشم که به آنها پیام بدهم
حاج حسن میگوید اینجا را میشود به نوع دیگری تفسیر کرد امروز گاهی بچه مذهبیها ولایی ها و جبهه ای های ما شک در دلشان افتاده است در همین ماجرای بنزین که چرا رهبری حمایت نکرد راه کجاست فرمودند در فتنه ۹۸ بعضی از علما راه را گاها گم می کنند و این بسیار ماجرای حساسی است و اینجا شهید راه را به ما نشان می دهد می گوید من آمده ام جبهه جانم را فدا کنم چون رهبرم گفته است ملتی که امام خود و رهبر خود را شناخته باشد یعنی اول شناخت مهم است چرا که رهبر صرفاً فقط یک عالم دینی نیست و یک فقیه و مرجع نیست که پشت سر او داریم حرکت می کنیم یعنی پشت سر او حرکت کن و از تمام هستی بگذرد بنزین که جای خود دارد
وصیت نامه جملاتی درس ادب و تواضع به ما میدهد تلنگر میزند علی در ادامه اینگونه مینویسد که خیلی از جوانها در پشت جبهه مانده اند و دل خود را به چون و چند دنیا که محل گذر است خوش کردند یکی به یک موتور یکی به یک ماشین دیگری به خانوادهاش اگر تمام این لذت های دنیای بی هدف و بی انگیزه باشد اگر تا مقام عالیه دنیای هم برسند هیچ ارزشی نداشته و ندارد و نخواهد داشت آنان که دنبال علم بدون جهت و بدون تکیه رفتند اشتباه کردند مدرک و تخصصی را دوست داشتم بگیرم که در آینده نه با یک زندگی سطح بالا روبرو باشم بلکه بتوانم گره ای از کار محرومان بگشایم حالا که پذیرفته شدم در حین اینکه لایق نبودم و خود میدانم که به نفس خود ظلم کردم برای من بسی افتخار است.
حسین رضایی دیگر همرزمان شهید بود خیلی کوتاه سخن گفت و رفت سراغ تاریخ فردای بعد از وصیت یعنی بیست و هشتم شب قبل از حرکت طبق روال هیئت غروبها سینه دور میزدند چراغها در روستای حمیدیه اهواز لا به لای درخت ها ک فقط با کمک موتوز برق روشن بود خاموش شد فقط نور فانوس ها به چشم می خورد بچه ها به سبک قمی ها سینه می زدند چنان نوحه سوزناکی می خواندند که دل هر بیننده ای را جریحهدار میکرد امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود فردا زخون عاشقان این دشت دریا می شود امشب که کنار یک دگر بنشسته آل مصطفی فردا پریشان چشمشان چون قلب زهرا میشود امشب بود برپا اگر این خیمه خون خدا فردا به دست دشمنان برکنده از جا می شود
بعد از سینه زنی همدیگر را بغل کردند و شفاعت خواهی کردن و میگفتند جلوی درب بهشت بایستید تا ما هم بیاییم حدود یک ساعت و نیم تمام گریه کردن قبل از رفتن و سجده شکر به جا آوردن انگار می دانستند که فردا قرار است شهید شوند صبح حرکت کردیم رفتیم بالای سر مهران کنار رودخانه ای لای گل هایی سفید و قرمز که با چفیه ها سایبان درست کرده بودیم و تا غروب آنجا سپری کردیم بچه ها در این فرصت میرفتند غسل شهادت می کردند نزدیک غروب شد امدند روی تپه ها و گفتند ک از کجا باید برویم تا کوه رضوان و نقطه رهایی را نشان دادند سید به گروهان ها و دسته ها منطقه مورد هدف را نشان میداد که از کجا باید برویم تا اینکه اذان شد و اعلام کردند که پوتین هایشان را در نیاورید تیمم کنیم و حتی نماز را در مسیر حرکت بخوانند زیرا وقت تنگ بود ۱۰ کیلومتری جلو رفتیم که اعلام کردند اینجا خاکریز آخر است
دشمن رو به رو ما بود در راه یک کانال دو متری بود که عمق چندانی نداشت گروهان اول گروهان ما بود دسته اول هم ما بودیم نفرات اول شهید سید علی سید احمدی سر دسته بود آرپی جی زن ها شهید احمد جلالی شهید رحمانیان و علی افضلی هم که تیربارچی ما بود در همین لحظه در کانال بودیم که شعاع نوری از سمت مهران به سمتمان آمد پشت شانه استاد حسینی زدم گفتم این نور چیست ک نشستیم فهمیدیم ماجرا از چه قرار است درست وسط میدان مین بودیم از خدا کمک خواستیم بعد نیرو اطلاعات عملی شروع کردن سیم زدن زمین تا مین هارو خنثی کنه و از جناح چپ به دوشکا چی عراقی برسیم قرار شد مینها را خنثی کنیم که راهی باز شود تا بچهها بروند جلو علی افضلی درست وسط کانال بود ما دستورات لازم رو به بچه ها دادیم ک اماده شلیک باشند که در همین حین عراقی تخریبچی ما را دید و شکلیک کرد و ما رگبار را گرفتیم
روی سر دوشکاچی و قرار بود با دقت بالا شلیک کنیم چرا که اگر بر هدف نمی خورد گلوله های آنها سمت ما می آمد و علی هم قرار بود در این میان با تمرکز بالا تیربارچی را بزند.متاسفانه گلوله ها از بالای سر عراقی رد شد و فرصتی برای او شد که نیروهای ما را مورد هدف قرار دهد و در همین هیاهو تیر تیربارچی عراقی ها درست خورد وسط سینه احمد ولی با تمام قوا دوام اورد و شکلیک کرد که برای بچه ها اتفاقی نیفتد و در همین بین یک لحظه همه چی خاموش شد فکر کردم همه شهید شدن من هم اسلحه رو گذاشتم زیر گردن که اگر مزدوران عراقی بالای سرم امدند حداقل قبل مرگ چند نفری از آنها را به هلاکت برسانم در این فکر بودم که دیدم خشاب دوشکا تمام شد و بچه ها سراسیمه فریاد زدند الله اکبر الله اکبر.
شهید علی افضلی متولد سال ۱۳۴۴ در روستای تودروار دامغان است که در سال ۱۳۶۵ در حالی دانشجو بود در تک مهران در باغ کشاورزی بر اثر اصابت گلوله و سوختگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای شاهرود آرام گرفت.
گزارش : محدثه شجاعی