روایت سبک بالی شهدای مرصاد شاهرود «بر بال ملائک» نشست/ نمود کار جهادی در بزرگترین رخداد فرهنگی

بر بال ملائک نمایش میدانی بود که در طول برگزاری اجلاسیه سوم شهیدان گرانقدر شهرستان شاهرود توانست مورد استقبال خوب شهروندان و علاقمندان به فرهنگ ایثار و شهادت قرار گیرد اما در هیچ جایی از عوامل پشت صحنه و دست اندرکاران آن صحبت به میان آمد.
به گزارش خبرنگار شاهوار فردا، نمایش «بر بال ملائک» طی پنج شب در سومین اجلاسیه شهدای شاهرود به اجرا درآمد تا روایتگرِ داستان «عملیات مرصاد» باشد. عملیاتی غرور آمیز که به قول محمد عباسی (راوی دفاع مقدس و کارگردان نمایش) چترِ دفاع مقدس در خطۀ دلاورپرورِ ماست و افتخاراتش برای تمام مردم این خطه تا ابدالدهر خواهد ماند. آنچنانکه دیگر عملیاتهای دفاع مقدس ما که به خودیِ خود مشحونِ از فداکاریها و حماسههائی بی بدیل است (که به وقتش باید به آنها هم رسید و روایتِشان را بازگو نمود) تحت الشعاعِ آن قرار میگیرد. مشیتِ خدا این بود که ما اوجِ ایستادگیها و امدادهای دفاعِ مقدس را در مرصاد به نظاره بنشینیم.
مرصاد از آنچنان اهمیتی برخوردار است که اگر کرمانشاه توسطِ دشمن اشغال میشد، منافقین ممکن بود تا تهران بیایند و انقلاب و اسلام ِ ناب، به خطر میافتاد! فلذا به لطفِ امدادهای الهی و عنایت پروردگار، رزمندگانِ ما تا سرحدِ تقدیمِ جان، در مقابلِ دشتِ حسن آباد در تنگۀ چهاربر ایستادند و با رزمِ بی امانِ خویش، انقلاب و کشورِ عزیزمان ایران را از دستِ داعشیهای آن روزگار نجات دادند. نمایش «بر بال ملائک» یادآورِ یک چنین عملیاتِ پراهمیتی بود.
برای اینکه بدانیم بر بال ملاک چه بود و چه مراحلی را پشت سر گذاشت تا مورد توجه مخاطبان شاهرودی قرار گرفت با دست اندرکاران آن به گفتگو نشستیم. اما از آنجا که نمیتوان تمام ماجراهای مرصاد و نمایش میدانی سومین اجلاسیه شهدای شاهرود را به یکباره و در یک مجال اندک توضیح داد بالاجبار آن را در چند بخش تقدیم شما مخاطبان شاهوار فردا می کنیم. امیدواریم که از این مصاحبه با دست اندرکاران بربال ملائک لذت ببرید باشد که با یادی از شهدای مرصاد شهیدانی چون «حاج عبدالله عرب نجفی» (فرمانده گردان سیدالشهدا) و «رضا نادری» (نیرو و سرتیمِ نخبۀ اطلاعات و عملیاتِ تیپِ قائم) و دیگر شهدای گرانقدر این عملیات، سبکبالتر این مسئولیتِ عظیم را به انجام برسانیم.
در این راه با «محمد عباسی» (نویسنده و کارگردانِ مجموعه)، «وحید ابوالفضلی» (مسئول اجرایی تیمِ نمایش)، «عرفان اکرمی»، «محمدحسین کریمی»، «مرتضی قاسمی» و «محسن افراسیابی» دست اندرکارانِ مجموعۀ صدا،تصویر و افکت به گفتگو مینشینیم.
سوال: این کار به شکل آغاز شد؟
ابوالفضلی: اواسط ماه مبارک رمضان کار برنامه ریزی برای اجرای برنامه میدانی «بر بال ملائک» آغاز شد و در پایان این ماه بود که به این جمع بندی رسیدیم که باید این کار عظیم با محوریت عملیات مرصاد برگزار شود. محور این کار هم با اولویت قراردادنِ دو موضوع مشخص گردید؛ یکی کم هزینه بودنِ نمایش و دیگری بومی کردنِ آن. چرا که باید بضاعت شهرستان شاهرود را در اجرای این طرح در نظر می گرفتیم.
در نشست های هماهنگی مقرر شد تا کارگردان این کار محمد عباسی باشد ما نیز قبلاً در بسیج، کار تدوین کلیپ و سمعی و بصری را انجام داده بودیم اما وقتی طرح اولیه کار ارائه شد ما با پروپوزالی ۱۰۰ صفحه ای از متن تا دکوپاژ روبرو بودیم که محمد عباسی که خود راوی و گردآوردنده مدارک و اسناد تاریخی دفاع مقدس و به خصوص منافقان و عملیات مرصاد است آن را تدوین کرده بود.
قصه در جلساتی متعدد از سوی عباسی ارائه شد و در واقع ایشان کار را بسته بودند. ما معتقد بودیم که به واسطه قصه شاهرودی و بومی کار تنها کسی که می تواند این کار را به خوبی ارائه کند خودِ عباسی است. بالاخره کار ارائه شد و ما آنجا متوجه شدیم که با چه حجم عظیمی از عملیاتِ تحقیق و بررسی روبرو هستیم که شاید باورش دشوار بود.
سوال: کار هماهنگی به چه شکل بود ؟
اطلاعاتی که توسط عباسی جمعآوری
شده بود آنقدر دقیق بود که بنا شد نقشه، سناریو و چیدمانِ عملیاتِ نمایش نیز
براساسِ آن پی ریزی شده و قرار یابد. تا بالاخره وی مسئولیت و کارگردانیِ کار را
به عهده گرفتند. فقط در یک نمونه شرحِ
وظایفِ افراد آنقدر مبسوط، ظریف و نکته بینانه مشخص شده بود که محضِ نمونه در یکی
از موارد، ۱۰۰ بند «وظیفه» برای یک نفر مشخص، شرح داده شده و در آن برگهها قید
شده بود که جای هیچ گونه سؤال و شبههای باقی نماند. یا به عنوانِ مثال من یک
نمونۀ دیگری را عرض کنم، فریم به فریم نمایشها، تمام میزانسنها، تمام نورها،
تمام جزئیاتِ صحنهها و اپیزودهای نمایش، بازیها و حرکتها به صورتِ ریز و دقیق
دیده و نوشته شده بود. و همۀ اینها به صورتِ منظم رده بندی و کلاسه شده بود که
باید انجام می شد!
وقتی کار به مرحله
اجرای دکور و تمرین رسید با حجمی عجیب و غریب از کاری روبرو شدیم که تا آنزمان با
آن مواجه نشده بودیم. چرا که زمان بسیار اندک بود و باید این کارِ بزرگ هم به
انجام و اجرا میرسید. در این مسیر، شهدا لطف و عنایاتِ بی شمارشان را به منصۀ
ظهور نشاندند و ما با تمامِ وجود دستهای غیب و کمکهای الهی را مشاهده کردیم.
بعضی شب ها کار گره میخورد مثلا ما برای اتصالِ یک اپیزود از نمایش به بخشِ دیگرِ
آن (که بیش از ۴۰ آیتم داشت) ساعت ها و ساعت ها وقت می گذاشتیم تا کار به بهترین
شکلِ ممکن پیش برود و به دلِ مخاطب بنشیند.
سختی کار اینجا بود که باید کلیپها دقیقاً و سر ثانیۀ خودش پخش میشد تا به روندِ نمایش لطمه وارد نشود. در اکثرِ موارد به علتِ نبودِ امکانات با دلی پر غصه مجبور بودیم بخشی از کار را حذف کنیم. کاری که انگار پارۀ تنِ ما شده بود و بالاجبار باید آنرا از سناریو جدا کرده و کنار میگذاشتیم. این کنار گذاشتنها کار را خیلی سخت و نفس گیر کرده بود به خاطرِ اینکه با حذفِ یک قسمت از نمایش ما برای اتصالِ بخشِ قبلی به بخشِ بعدی ساعتها (گاهی ۱۰ ساعت) وقتِ مداوم میگذاشتیم و تلاشِ فراوانی که چه کنیم تا این اتصال با امکاناتِ محدود و خیرالموجودینِ شهرستان جایگزین قبلی بشود! این مسائل باعث شده بود تا آن پروپوزال ۱۰۰ صفحهای نوشته شده در روزِ اول، توسط عباسی ۱۰ تا ۲۰ بار بازنویسی شود و این تغییراتِ ناخواسته مدام و در طولِ انجامِ پروژه در کنشها و واکنشهای ما موج میزد.
بدتر از این اینکه دوستانِ مسئول در قسمتهای دیگر (به علتِ نداشتن تجربه و ناآگاهی در این بخش) گاهی ندانسته حرفها و نقدهائی میکردند که فشار چندبرابر میشد و ما مجبور بودیم که برای دادنِ روحیه به تیمِ جوان و نوجوانِ مجموعه این زحمتها را خنثی و یا کم اثر نمائیم.
با این وجود و بی توجه به حواشی، کار الحمدالله با قوت پیش میرفت با اینکه ما در سناریو بارها به اول برگشتیم و دقیقاً مانند یک فیلم مستند که قرار است از صفر تا ۱۰۰ ساخته شود ما بارها از صفر ساختیم و رفتیم جلو و خراب شد و دوباره بازسازی کردیم تا در نهایت و واقعاً باعنایت خدا و حضرت حق و لطفِ شهدا کار آمادۀ ارائه شد.

سوال: درباره عنایت شهدا بگویید؟
شما اگر دقت میکردید میدیدید که «بر بال ملائک» نه تیتراژ داشت و نه بروشوری که نام افراد در آن قید شده تا برایشان تبلیغی شده باشد این ها همه از دل بر می آمد و کسانی که ما را در این نمایش یاری رساندند همان ملائکی بودند که در مرصاد هم نیروهای گردانِ سیدالشهدای حاج عبدالله عرب نجفی را یاری کردند. به واقع من دست شهدا را در این کار به خصوص شهدای مرصاد می دیدم چرا که برخی جاها کار به جایی می رسید که می گفتیم این مشکل رفع شدنی نیست اما می دیدیم که نه می توان مشکلی را به نحو دیگری رفع کرد و این با توسل و اعتقاد و تلاشِ مستمر، میسر می شد.
درباره «بر بال ملائک» خیلی چیزها را نمی توان گفت مثلِ همین عنایاتِ الهی که باید باور داشته باشی و باشی و ببینی و این حضور را لمس کنی. این عنایات که فراوان هم بود ما را امیدوار می کرد که باید کار را به آخر رساند چون تا شب اجرا به دلیل گستردگی کار احساس می کردیم که نمی شود! اما امدادهای الهی، دستهائی مستور و یک سروشِ غیبی که برای اکثرِ نیروهای مجموعه محسوس بود به ما میگفت که ناامید نشوید و نگران نباشید، میشود! این شبِ آخر هم (یعنی یکساعت مانده به نمایش) خدا به یکباره تعدادی از آن افرادِ خودش را که برای یک چنین روزهائی آماده کرده به جمعِ ما اضافه کرد که که حقیقتاً شبیهِ معجزه بود و شگفتی همه ما را به همراه داشت.
سوال: آیا برای مجوزها نیز اذیت شدید؟
عباسی: یکی از نگرانیهای ما گرفتنِ همین مجوزها بود که تا آن لحظاتِ آخر مشخص نبود. به عنوانِ مثال ۵ تا ۱۰ شب روی بخشهائی از نمایش تمرین می کردیم که احتیاج به انفجارات داشت و چون مجوز نداشتیم با خیالِ وقوعِ انفجارات، تمرین را ادامه میدادیم! مثلا ما نیاز به بیست انفجار داشتیم با دو انفجار موافقت میشد! یا مثلا ما برای نقطۀ موردِ نظرِ خودمان انفجار میخواستیم، جای دیگری در نقطۀ موردِ نظرِ آنها انفجار صورت میپذیرفت! یا انفجار صوتی میخواستیم انفجارِ غیرِ صوتی انجام میشد!
جالب است بدانید که مجوز گویا شب آخر و همان شبِ اجرای اصلی آمد! اخذِ مجوز یکی از دغدغههای اصلی بود. تیم مربوطه به دنبال مجوزها میرفت و وقتی برمیگشت میگفتند که فلان نهاد اعلام کرده که نمیشود! اما خدا را شکر در نهایت شب آخر شد و گویا همه مجوزها به یکباره صادر گردید! در نهایت باید گفت نمایشی که شما دیدید و مردم به لطفِ خدا از آن استقبال کردند در واقع ۲۰ درصد از آن کاری بود که در ذهن ما نقش بسته بود.
ما از ۹۰ دقیقۀ نمایش، هفت هشت دقیقه از نمایشهای تصویریِ ناب و هشت آیتم زیبای دیگر را مجبور شدیم که کنار بگذاریم چرا که یک آیتم وقتی امکاناتش جور نمیشود آیتمهای قبل و بعدش را هم تحت الشعاع قرار داده و به هم میریزد. خیلی از آیتمها و اپیزودهایی که تمرین و حتی آماده شده بود متاسفانه نتوانستیم اجرا کنیم! برای مثال در یک بخش که مربوط به صحنۀ اعزامِ رزمندگانِ گردانِ سیدالشهدا بود، ۵۰ خانم و آقا و دختربچه (با محبت و زحمت) روزها و روزها آمدند و تمرین کردند و آماده شدند تا بتوانند لحظۀ پرشورِ «اعزامِ یکِ مردادِ سالِ ۶۷» را نشان بدهند که نشد و این آیتمِ بسیار حسی و تأثیرگذار به نمایش نیامد. چرا که اپیزودِ قبلش حذف شده بود و بالاجبار این یکی که وابسته به قبلی بود هم باید حذف میشد. و به گمانم آیتم بعدیاش هم به همین دلیل حذف شد.
اگر بخواهم از نبودِ امکانات و تجهیزات بگویم که خیلی میشود. ما برای نمایش به تعدادِ زیادی پرده احتیاج داشتیم تا با بازیِ نورها مفهومی را منتقل کنیم. برای مثال قرار بود در بخشی از نمایش یک نور از سمت چپ به مرور از روی پردهای حذف شود و از سمت راست نور دیگری به مرور روی پردۀ دیگری پدیدار شود، بعد از کار معلوم شد که یک پرده بیشتر به ما نمیدهند (نمیدهند که ندارند که بدهند! امکاناتشان در آن حد نیست) و آن پردهها و نورهائی هم که در سناریو و مد نظرِ ما بود و متعاقبِ آن نمایشهای مربوطه همه حذف شدند، چون اصلا نه آن تعداد پرده وجود داشت و نه نورهای موجود آن قابلیتها را داشت. در نهایت مجبور شدیم که آن آیتمها را هم حذف کنیم و به شکلِ دیگری آن خلأ را پر کنیم
سوال: چرا مرصاد انتخاب گردید؟
عباسی: این هم خواستِ خدا بود. ببینید از بدوِ پیدایش و شکل گیری ولایتِ قومس (یعنی همین سرزمینی که امروز به استانِ ما اطلاق میشود) تا همین الآن که من و شما در حالِ مصاحبه هستیم، هیچ حادثهای با شکوهتر، حماسیتر و ارزشمندتر از مرصاد وجود ندارد که در آن «کشور»، «انقلاب» و «اسلام ناب» نجات یافته باشد! این یک ادعا از سرِ ناآگاهی و نداشتنِ اطلاعات در این رابطه نیست؛ هرکسی که راجع به قلمروِ قومس و سرزمینِ این استان تحقیق و تمرکز بکند با پژوهش، با جستجو و کسبِ اطلاع و آگاهی به این واقعیت و حقیقتِ تاریخی خواهد رسید که این ادعا درست و ثابت شدنی است. و ای کاش میشد که با مقالاتِ متعدد و مستندات، با نوشتنِ کتابهای متنوع و یا حداقل با ساختنِ فیلمی قابل، این رخدادِ عظیم را به نمایش گذاشت و تا حدی حق مطلب را ادا نمود که این خطه در این رابطه ناگفتههای فراوانی دارد.

شهید صیاد شیرازی این ارتشیِ غیرتمند و بسیجیِ دوست داشتنی، اوایلِ صبحِ روزِ چهارم مرداد (یعنی تنها چند ساعت بعد از آغازِ درگیریِ نفس به نفسِ رزمندگانِ ما با منافقین) با هلیکوپتر از روی تنگۀ چهارزبر در حالِ عبور به سمتِ منطقۀ تحتِ اشغالِ منافقین بوده که متوجۀ این رویاروئیِ تن به تن میشود، وی در خاطراتش نوشته: «از بالا دیدم یک عده روی جادۀ منتهی به کرمانشاه در برابر منافقین، خاکریزی زدهاند و در حالِ مقاومت و ایستادگیاند، گفتم خدایا اینها را کی فرستاده و از کجا آمدهاند؟! اما هر چه فکر کردم به جائی نرسیدم؛ گفتم خدا ملائکش را فرستاده و اینها ملائکِ خدا هستند که در حال جنگِ با منافقین هستند.»
شبیهِ این قصه در همین اجلاسیهای که در ارتباطِ با حماسۀ ایستادگیِ «ملائکِ خدا» بود، اتفاق افتاد. سه، چهار تا نوجوان و جوانی که نامشان هم نه در طولِ نمایش و نه تا همین الآن و در این مصاحبه، هیچ جا برده نشد ولی همین بچههای گمنام که بدون حضور و وجودشان حقیقتاً کار در بخشِ صدا و تصویر و افکت به این زیبائی پیش نمیرفت خدا اینها را فرستاد تا امدادگر و یاری رسانِ دینِ خودش باشند. اینها را خدا در آن لحظات و ثانیههای آخر رساند و جالب اینکه هیچ کس آنها را دعوت نکرده بود تا بیایند و به آن زیبائی یکی از مهمترین بخشهای این نمایش را به عهده بگیرند و به شایستگی و به نحوِ احسن نقش آفرینی کنند.
خداوند این جوانان را این فرشتههای بی توقع و بی ادعا را فرستاد تا به ظاهر و به طور اتفاقی جلوی میزِ فرمانِ نمایش بیایند و با گفتنِ چند نکته، استعدادشان نمایان بشود و در نهایت تصمیم بر این بشود که آنها کار را به عهده بگیرند و بر اجرای صوت و تصویرِ صحنه فرمان برانند. اینها به اعتقادِ بنده همان امدادهای غیبی و الهی است که خدا نصرتش را در وقتِ مناسب و «مِن حیثُ لا یَحتَسِب» (از جائیکه فکرش را نمیکنی) روزیات میکند!
خداوند گاهی میخواهد دینش را با یک عده انسانهایی که اصلاً ما آنها را نمیبینیم یاری نماید و عَلَمِ تبلیغ طریقتش را روی دوشِ همین آدمهای بی توقع و گمنام بگذارد و آنها را به گونه ای هدایت میکند که در تکلیفِشان روایتِ قصۀ عملیات مرصاد نقش ببندد و آنجا که باید آن رسالت و نقش را بر کرسیِ نمایش بنشانند. مثلِ شهید رضا نادری و حماسهاش که کسی او را آنچنان که باید نمیشناسد و یا حماسۀ فرماندهیِ مقتدارانۀ شهید حاج عبدالله عرب نجفی فرماندۀ گردانِ سیدالشهدای رزمندههای شاهرودی در روایتها شنیده نمیشود و دردناکتر اینکه حتی بچههای رزمندۀ خودِ شهرستان هم خیلیهایشان او را و عظمتِ افتخارآمیزِ حماسیاش را نمی شناسند و نسبت به او و نیروها و شهدای گردانش در این عملیاتِ تاریخساز، کم توجهاند.
سوال: در بارۀ این دغدغه بیشتر بگوئید
بنده نگرانِ این هستم که با پایانِ فعالیتِ این نمایش که مردادماه عرضه شد، فکر کنیم که رسالتِ پرداختنِ به عملیاتِ مرصاد به انجام رسیده و با کافی دانستنِ آن و تمام شدنِ نمایشِ عملیاتِ مرصاد، خیال کنیم که رسالتِ آن عملیات هم تمام شده و بدونِ بهرهبرداریِ کامل از این محصول و عرضۀ مناسبِ آن در قالبهای مختلفِ هنری (از قبیلِ کتاب و مقاله و فیلم و تکرارِ بارها و بارها و بارهای این نمایش و بهینهسازیِ آن) سالِ بعد و در آینده برویم به سمت عملیاتهای دیگر دفاع مقدس و خدای ناکرده از عظمتِ این عملیات که الحق و الانصاف ناجیِ کشور، انقلاب و اسلامِ ناب بود غافل شویم.
نیروهای ما، جوانان و نوجوانانِ این خطه از میهنِ اسلامیِ ما در طولِ دفاعِ مقدس (و حتی قبل از شروعِ جنگِ تحمیلی در انقلاب و فروپاشیِ غائلۀ ضدانقلاب در گنید و حضور در کردستان و مقابله با گروههای معاند) حماسههای زیاد و بسیار بزرگی خلق کردهاند؛ برای مثال در نبرد چذابه در طریق القدس اگر نبودند بچههای دلیر و باغیرتِ شاهرودی، کار در تنگۀ چذابه گره میخورد و دشمن دوباره بر منطقۀ بستان مسلط میشد.

۱۲۰ نفر از پهلوانانِ این خطه که در نبرد چذابه و پاتک عراق دوشادوشِ نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین جنگیدند و ایستادند و تحتِ رایتِ «شهیدان مصطفی ردانیپور و حسین خرازی» اجازه ندادند که دوباره دستِ عراقیها به منطقه برسد (که این حماسه خود قصۀ مفصلی دارد!). آن هم ۱۲۰ نفری که به قول «دائی رضا بسطامی»: «همهشان سرلشکر و پهلوان بودند.» در واقع ما در چذابه ۱۲۰ نفر شیرمردِ یلِ رزمنده داشتیم که هر کدامشان (به قولِ دائی رضا) قادر بودند که یک تیپ یا یک لشکر را هدایت کنند.
در طریقالقدس شهر بستان که آزاد شد در همان روزهائی که دشمن در سلسله پاتکهائی که قصد داشت تا دوباره مناطقِ از دست داده را پس بگیرد، صدام مصاحبهای کرد و وعده داد که سه روز دیگر در فلان نقطۀ بستان سخنرانی خواهم کرد! همان روزها بچهها تصمیم گرفتند مسابقۀ «دو»ئی ترتیب بدهند و در روزی که صدام وعده داده بود و در همان نقطه، خطِ پایانِ مسابقه را بگذارند. بچهها رفتند و در وعدهگاهِ صدام در همان روز و همان نقطه عکسی هم به یادگار گذاشتند!
عکسی از برندهها در پایانِ مسابقه که حالا برای ما و تاریخ مانده است. شهدائی چون پهلوان احمد رضایی، پهلوان خسرو جلالی، حسن عرب حجی (که جای دارد ورزشگاه به نامش کنند) محمدحسین عامریان (سردارِ بی نام و نشانِ گردانِ کربلا در عملیات بدر)، همین حاج محمد آقای یحیایی که دونده بود و امروز بر ویلچرِ جانبازی نشسته است. اینها برگی از آن کتابِ قطورِ حماسههاست. در همین نبرد و پاتکِ جذابه و در دلِ این جمعِ پُر پی و پیمانِ پهلوانها شخصیتِ نازنینی وجود دارد به نامِ «محمود کریمی» که به قولِ همرزمان و همسنگرانش خودش به تنهایی یک تیپ بود. او همان کسی است که در کتابِ «پهلوان اکبر» با آر پی جی هلیکوپتر عراقیها را که روی سرِ تانکهایشان مشغولِ هدایت و فرماندهی بود را زد و تاریخ ساز شد؛ چرا که ما جایی در کل جنگ نشنیدیم که کسی با آر پی جی، هلیکوپتر دشمن را زده باشد که در پاتک چزابه این امر به دستِ باکفایتِ این شهیدِ بسطامیِ ما محقق شد و همان منجر به عقب نشینیِ عراقیها گردید.
سردار عبدالرحیم ابراهیمیان تعریف میکرد که قبل از «عملیات فتح المبین» از دارخوین (مقرِ تیپ ۱۴ امام حسین) رفتم دوکوهه (مقر تیپ ۲۷ محمد رسول الله) تا به منصور جلالی سری بزنم، دیدم منصور بسیار ناراحت و دمغ هست! پرسیدم چی شده؟! گفت همۀ نیروهای شهرهای دیگر را تقسیم کردند و بچههای شاهرود بلاتکلیف ماندهاند. سردار ابراهیمیان میگفت آمدم قضیه را به حسین خزاریِ لشکر ۱۴ امام حسین گفتم و او که فرمانده بود پیکش را فراخواند و گفت به همت (شهید همت آن موقع مسئولِ ستادِ تیپ ۲۷ بوده) بگو سه تا گردان به شما میدهم این یک گروهان شاهرودی را به مابده! این پیام را حسین خزاری به همت میگوید! یعنی خرازی حاضر شده هزار نفر را بدهد و ۱۰۰ نفر شاهرودی را بگیرد! چرا؟! چون توی چزابه، همین حسین آقای خرازی حماسۀ نیروهای شاهرودی را دیده!
سوال: اگر نمونههای دیگری وجود دارد بگوئید
قالیباف در عملیاتِ کربلای ۵ فرماندۀ قرارگاه است. رزمندههای غیور و سلحشورِ خراسان که همشهریِ ایشان هستند در قالبِ لشکر ۵ نصر و تیپهای ۲۱ امام رضا و جوادالائمه تحتِ امرِ قرارگاهِ اویند. وی در کربلای ۵ مشغولِ گزارش دادن به آقای هاشمی رفسنجانی بودند که آقای حسین الله کرم که فرماندۀ یکی دیگر از قرارگاههای عملیاتی بودند بینِ گزارشِ آقای قالیباف میگوید: «من از آر پی جی زنهای گردان ذوالفقار شاهرود چیزی دیدم که در طول جنگ ندیدم و آن اینکه آر پی جی زنهای این گردان حینِ پاتکِ عراقیها در جزیرۀ بوارین، قد راست میآمدند روی خاکریز و به سمتِ تانکهای در حال هجوم و در حالِ آتش، شلیک میکردند!»
این شجاعتها و از جان گذشتگیها را من نمیگویم فرماندۀ یکی از قرارگاههای عملیاتیِ دفاعِ مقدس در دلِ نبردِ کربلای ۵ و در حینِ گزارش دادنِ به فرماندۀ جنگ (آقای رفسنجانی) میگوید! و این در حالیست که نیروهای ما تحتِ امرِ آقای قالیباف هم نبودند که بگوئیم آقای قالیباف میخواسته پُزِ نیروهای خودش را به فرماندۀ جنگ بدهد! سالها از جنگ گذشته بود و من همین چند سال پیش از خودِ آقای الله کرم پرسیدم که این خاطره یادش هست یا فراموش کرده؟! که با کمالِ خوشبختی فرمودند: «یادم هست»! و ادامه دادند: «نه تنها یادم هست بلکه جزئیاتِ آن حادثه را هم به یاد دارم»
بحثِ بنده این است که همۀ این عظمتها و سرافرازیها باید به نحوِ احسن و به موقع و با تمامِ حدّت و قوتِ خودش در قالبهای مختلفِ هنری سرِ جای خودش عرضه و روایت شود اما عظمت، شوکت و اهمیتِ عملیاتِ مرصاد که متعاقبِ آن کشور، انقلاب و اسلامِ ناب رسول الله(ص) نجات یافت مطلبی است که نباید تحت الشعاع قرار بگیرد و به انفعال کشیده شود. رهبر معظم انقلاب اسلامی در موردِ نقشِ بروبچههای این خطه فرمودند: «آنکه ایستاد تیپ قائم بود.» و یا اینکه فرمودند: «تیپ قائم در عملیاتِ مرصاد مهمترین نقش را ایفا نمود.» و نیز فرمودند: «اینها در تاریخ میماند.»
این فرازهای بلند، افتخارِ ویژۀ این عملیات است که بر افتخاراتِ شامخِ این عملیات و بر اهمیتش بیش از پیش افزوده است. مشیتِ خدای متعال بر این قرار گرفته بود تا در آخرین روزهای آن ۸ سالِ باشکوه، مدافعِ آخرین خاکریزِ دفاع مقدس، رزمندگانِ گمنام و بی نام و نشانِ شهرِ ما باشند. خدا یک عده را انتخاب کرد تا در جنودِ الهیِ خویش، یاریگرِ دین و آئینِ محمدیاش باشند. عملیاتِ مرصاد و آن مقاومتِ جانانهای که از صبحِ روزِ چهارم مرداد تا پایانِ اضمحلالِ منافقین به درازا کشیده شد، قلۀ همۀ افتخاراتِ این مرزوبوم در طولِ تاریخِ «بروز»، «تکوین» و «کنون»اش میباشد. عملیاتِ مرصاد چتری است که تمامِ افتخاراتِ دیگر را دربرمیگیرد.

سؤال: شما چگونه به کار افزوده شدید
بنده محسن افراسیابی دانشجوی مهندسی مواد دانشگاه صنعتی اصفهان و فرزند شهید هستم. ظهر روزی که قرار بود اجلاسیه آغاز بشود از طریق محمد حسن کریمی (از دیگر دوستانی که در قسمت پشتیبانی اجلاسیه فعالیت میکرد و اکنون در سفر کربلا به سر میبرد) به تیم اجلاسیه اضافه شدم. در اجلاسیه موضوع صوت و تصویر را بر عهده داشتم.
این در حالی بود که بچه های اجلاسیه را تازه همان روز شناختم و در دقیقه ۹۰ به کار افزوده شدم. یکی از اقداماتی که ما انجام میدادیم تنظیم نور، صدا و تصویر بود برای مثال اگر آیتمی دربارۀ انقلاب قرار بود پخش بشود و بلافاصله قرار بود آیتم دیگری بجایش پخش شود هماهنگی این تصاویر باید با تیمِ انفجارات، صدا و نور صورت میگرفت.
ابوالفضلی: دیگر اقدامی که قرار بود صورت بگیرد افکت و زیرصدای خانم رادمنش بود (یکی از بازیگرانِ صحنه که بخشِ اعظمِ نمایشِ حسیِ مادرانه و همسرانۀ شهدا را بر دوش داشتند) که فکر میکردیم خانم رادمنش با تیم و امکانات به شاهرود می آید که اینطور نبود و در نتیجه متوجه شدیم که باید تمام بخشهای خانم رادمنش را هم دوباره به صورتِ «پخشِ زنده» بگیریم. بنابراین تمام افکتها دوباره برنامه ریزی شد و به علتِ نبودِ وقت، بدون تمرین هم احرا شد! (که الحمدالله موفق هم بود)
تمام این کارها باید آنلاین انجام میشد که به یکباره جوانان با دست امداد غیبی به کمکِ ما رسیدند که دو نفر از این افراد فقط کار هماهنگی افکتهای صوتی را صورت میدادند. کلیپها را هم که مجبور بودیم دقیقه به دقیقه با عواملِ دیگر هماهنگ شویم که زحمتِ این کار هم روی دوشِ آقا مرتضی قاسمی بود و مرتضی آنها را سر و سامان میداد.
مرتضی قاسمی: من اول جزء تیم پایگاه امام موسی کاظم بودم که قرار بود در قسمت «نمایشِ پیروزی انقلاب» بازی کنیم که آن آیتم حذف شد و ما آمدیم جلوی سن که در نهایت در بخش صوت و تصویر مشغول شدیم.
عرفان اکرمی: من هم در دقیقه نود به تیم اضافه شدم و با اینکه درگیر و مشغول مسابقات فوتبال بودم توانستم کارها را هماهنگ کرده و به تیم برسم .
ما را دنبال کنید با ادامۀ این مصاحبه در قسمتِ بعدیِ «بر بال ملائک»